بيا کـه رايت مـنـصور پادشاه رسيد نويد فتـح و بشارت به مـهر و ماه رسيد جـمال بخـت ز روي ظفر نقاب انداخت کـمال عدل بـه فرياد دادخواه رسيد سـپـهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسيد ز قاطـعان طريق اين زمان شوند ايمـن قوافـل دل و دانـش کـه مرد راه رسيد عزيز مـصر بـه رغـم برادران غيور ز قـعر چاه برآمد بـه اوج ماه رسيد کـجاسـت صوفي دجال فعل ملحدشکل بـگو بـسوز کـه مهدي دين پناه رسيد صبا بگو که چهها بر سرم در اين غم عشق ز آتـش دل سوزان و دود آه رسيد ز شوق روي تو شاها بدين اسير فراق هـمان رسيد کز آتش به برگ کاه رسيد مرو بـه خواب که حافظ به بارگاه قـبول ز ورد نيم شب و درس صبـحـگاه رسيد